@_@

@_@

  • ۰
  • ۰

تو مرجانی...

تو مرجانی، تو در جانی تو مروارید غلطانی
اگر قلبم صدف باشد، میان آن تو پنهانی

  • Armadillo
  • ۰
  • ۰


- به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!

  • ۱
  • ۰
دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوار اتاق و سَر ِکارش هستی

آخرین شاعر ِ دیوانه تبارش هستی
دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی !


دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری

دوستش داری و از خیر و شرش میگذری
دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !


دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد
دوستت دارد و در بند تو را میخواهد

همه ی زندگی ات چند ؟ تو را میخواهد
دل من ! گند زدی ... گند ... تو را میخواهد


شعر را صرف همین عشق ِ پریشان کردی
همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی

دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من! هرچه غلط بود فراوان کردی ...


دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین

دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این
دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !


مست از رایحه ی کوچه ی نارِنجِستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران

دوستش داری و سر گیجه ای و سرگردان
دل من ! آن دل ِ آرام مرا برگردان ..!

یاسر قنبرلو
  • Armadillo
  • ۰
  • ۰

تک بیت...

هرکس بر این لباس عزا طعنه می زند / فردا برای یک نخ آن هم، اسیر ماست

.

  • ۰
  • ۰

فاضل نظری

امکان رستگاری من گر نبوده است

بـیـهوده آزمــوده مــرا بـارها خــدا

  • Armadillo
  • ۰
  • ۰
تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
.
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
.
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
.
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب می‌سازد
.
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا ـ گرد سرت می‌چرخم و ـ جاروب می‌سازد
.
تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانة یعقوب می‌سازد
.
مرا سر می‌دهد تا دشتهای آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
.
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد
.
#محمد_کاظم_کاظمی

  • Armadillo
  • ۰
  • ۰


از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی، مهم نیست !

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی، مهم نیست

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد از تو غم های فراوانی مهم نیست

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه !
دیگر مرا هر چه برنجانی، مهم نیست …

دار و ندارم سوخت در این آتش، اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد،
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست …

#رویا_باقری

  • Armadillo
  • ۰
  • ۰

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا

رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر

پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا

ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی

کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا

بر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان

مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا

تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من

تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا

مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر

خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا

آینه‌ام آینه‌ام مرد مقالات نه‌ام

دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

دست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمر

چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما

عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم

چونک خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا

دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود

و آنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را

از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم

چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا

من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو

زانک تو داود دمی من چو کهم رفته ز جا


مولوی

  • Armadillo
  • ۰
  • ۰


پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند

شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند …

بر عکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند !

من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشته ی عشقت نظرکن
پروانه های مرده با هم فرق دارند …

#فاضل_نظری

  • Armadillo
  • ۰
  • ۰

من دختر شیرین سخن دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و  مضامین دل آزار

من اهل دل و چای هل و لعل نگارم
تو اهل شب و شعر سپید و لب سیگار


من فلسفه ی عشقم و اشراقی محضم
تو عقلگرا چون  رنه و نیچه و ادگار

من پنجره ای رو به غزل...خواجه ی شیراز
تو سخت ،  پر از خشتی و مانند به دیوار

با این همه عاشق شده ام دست خودم نیست
من  دختر  شیرین  سخن  دوره ی  قاجار


زهرا اقبالی